هنر هفتم

نشریه تخصصی سینما

هنر هفتم

نشریه تخصصی سینما

یادداشتی بر فیلم 《کشتن مرغ مقلد》/رابرت مولیگان

چهارشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۲۹ ب.ظ

📚"به احترام بازنده برخیزید"

🖋شهرزاد شالبافان


"کشتن مرغ مقلد" فیلمی به کارگردانی "رابرت مولیگان" محصول سال 1962 است. این فیلم از رمان مشهور و موفق "هارپر لی" به همین نام ساخته شده که 2سال پیش از ساخت این فیلم منتشر شد. در خلاصه داستان این فیلم آمده:

"آتیکاس فینچ وکیل ساده‌ای است که در دادگاه شهر کوچک مِیکوم در ایالت آلاباما از جوان سیاه‌پوستی به نام تام رابینسون به اتهام تجاوز به یک دختر سفیدپوست دفاع می‌کند."

این مقاله را با پرداختن به رمان این فیلم آغاز میکنم. 

کشتن مرغ مقلد فیلمی است که بر پایه ی رمانی تحسین شده ساخته شد. رمانی که در سال 1964 برنده ی جایزه ی ادبی پولیتزر شد. درست به مانند فیلم هایی چون "برباد رفته" و پس از آن "پدرخوانده" که بخش مهمی از موفقیتشان به پشتوانه ی یک رمان موفق به دست آمد.

وجه اشتراک دیگر این سه شاهکار مشهور سینما، چند بعدی بودن آن هاست. این فیلم ها علاوه بر وجوه ادبی و هنری شان، بازتاب دهنده ی افکار و فرهنگ غالب بر زمان خود  بودند.

فیلم بر باد رفته (1939) که آن هم از رمانی به همین نام ساخته شد (رمان موفقی که جایزه ی پولیتزر را در سال 1937 روانه ی خانه ی مارگارت میچل کرد) نه تنها از جنبه های تکنیکی و ترسیم عاشقانه ای جاودانه در سینمای کلاسیک، که از لحاظ نمایش آمریکا در زمان جنگ داخلی و تاثیر آن بر زندگی مردم این کشور حایز اهمیت است. در واقع "برباد رفته" بخشی از تاریخ آمریکا را روایت می کند که هرگز نباید به فراموشی سپرده شود. مردم با اصالتی که در ابتدای فیلم توانایی برگزاری مهمانی های مجلل و پوشیدن لباس های رنگارنگ را داشتند، پس از آغاز جنگ نه سقفی برای سرپناه داشتند و نه اندک غذایی برای خوردن.

در پدرخوانده (1972) که بر اساس رمان "ماریو پوزو" ساخته شده نیز شاهد بخشی از تاریخ و فرهنگ آمریکا هستیم.فیلم,  آمریکای سال های 1945 تا 1955 را به تصویر می کشد. بخش های زیادی از رمان و فیلم برگرفته از واقعیات آن زمان بودند. شخصیت پدرخوانده از گنگسترهای واقعی چون "کارلو گمبینو" برگرفته شده بود و وجود سران پنج خانواده در نیویورک حقیقی بود . در واقع "پدرخوانده" جدای از ارزش آن به عنوان کلکسیونی از بهترین بازی های تاریخ سینما و روایتی پیچیده از مفاهیمی چون خشونت و جایگاه خانواده، از آن جهت اهمیت دارد که نمایانگر بخشی از تاریخ است که گنگسترها و سران مافیایی در آمریکا قدرت نمایی می کردند.

این مقدمه را گفتم که به بخش دیگری از فیلم "کشتن مرغ مقلد" بپردازم. اگر امروز و در سال 2018 میلادی به تماشای این فیلم بنشینید، آن را چیزی فراتر از یک داستان ساده نمی بینید. این نشان دهنده ی پیشرفت اجتماعی ما در رابطه با موضوعی چون نژادپرستی است. "تام رابینسون" مرد سیاه پوست و خوش قلبی است که حالا با اتهام تجاوز به یک زن سفیدپوست رو به رو شده. اتهامی که با صراحت کارگردان در نمایش صحنه ی دادگاه، از سوی مخاطب به کلی رد می شود. از سخنان ضد ونقیض "میلا ایول" و اعترافات دقیق و واضح رابینسون به روشنی می توان دریافت که میلا تنها برای سرپوش گذاشتن بر "گناه" خود، مردی را در چنگال مرگ قرار داده است. علاقه ی یک زن سفیدپوست به مردی سیاه پوست در جامعه ی دهه ی 30 آمریکا یک "گناه" اجتماعی به حساب می آمد. با وجود نمایان بودن حقیقت بر  حاضرین در دادگاه، هییت منصفه (یا بهتر است بگوییم غیرمنصفه!) رابینسون را به جرم تجاوز, گناهکار تشخیص می دهد. قاضی منفعل و پس از او جمعیت سفیدپوستان حاضر در دادگاه به سرعت از آن جا می روند و این جاست که یکی از سکانس های تاثیرگذار سینما به نمایش در می آید: سیاه پوستان صحنه ی دادگاه را ترک نکرده و به احترام آتیکاس، وکیل شکست خورده اما با شرافت، برمی خیزند. گویی می گویند: "به احترام بازنده به پا خیزید."



درست است که ژانر فیلم جنایی و درام است و در خلاصه داستان آن نیز به جریان تبعیض نژادی آشکار در یک ایالت جنوبی  آمریکا اشاره شده، اما بی انصافی است که از وجهه ی به دقت پرداخته شده و کودکانه  آن سخنی به میان نیاوریم. هیچ کدام از خرده داستان های فیلم به تصویر کشیده نمی شوند، مگر در جایی که "جم" و "اسکات"، دو کودک اصلی فیلم حضور داشته باشند. طبعا همین مسأله باعث شده تا با دیدی کودکانه و به معنای خاص تر آن، معصومانه به قضایا نگاه کنیم. 

در قسمتی از فیلم که مردان روستا برای کشتن رابینسون به درب سلول وی می روند، آتیکاس به عنوان قهرمان بزرگسال و بالغ برای منصرف کردن آن ها از این کار تلاش می کند. تلاشی که بیهوده به نظر می رسد و اوضاع لحظه به لحظه وخیم تر می شود. همین جاست که جم، اسکات و دیل خودشان را بین آتیکاس و مردان عصبانی قرار می دهند و با وجود اصرار آتیکاس بر رفتنشان، حاضر به ترک محل نمی شوند. شاید تا کنون به نظر می رسید که این کودکان تنها در نقش راوی داستان هستند و خودشان نقش فعالی در اتفاقاتی که رخ می دهند ندارند. اما درست در همین لحظه است که اسکات با سادگی یک دختربچه ی 6 ساله، با یکی از مردان آشنای حاضر در جمع صحبت می کند و احوال او وضع معیشتی اش را جویا می شود. شاید در چنین موقعیت تنش زایی صحبت بالغانه ی آتیکاس مشکلی را حل نمی کرد و تنها  آرامش کودکانه ی اسکات می توانست آب سردی بر آتش خشم این مردان بریزد.

نقش جم را "فیلیپ آلفورد" و اسکات را "مری بدهام" بازی کرده است. کودکانی که در آن هنگام، اولین حضور خود را جلوی دوربین تجربه می کردند؛ با این حال به خوبی در نقش دو کودک کنجکاو ظاهر شده اند. گوشه ای از این کنجکاوی را می توان در نگرش آن ها نسبت به همسایه ی مرموزشان "بو رادلی" مشاهده کرد. آن ها از شایعاتی که همسایه ها درباره ی "بو" می گویند به وحشت می افتند و همین وحشت بهانه ای می شود برای کنجکاوی کردن بیشترشان.



در سمت دیگر، "گرگوری پک" قرار دارد که به خوبی توانسته آن وکیل شرافتمند و با اصالت رمان هارپر لی را جان ببخشد و در قامت یک انسان واقعی جلوی چشم مخاطب قرار دهد. او مردی است که همسرش را از دست داده و مشغول وکالت است و همزمان از توجه او نسبت به کودکانش کاسته نمی شود. او وکیلی است که عقایدی به مراتب پیشرفته تر و البته انسانی تر از هم عصران خود دارد. هنگامی که وکالت متهمی در یک پرونده ی جنجالی به او پیشنهاد می شود، با وجود داشتن مشغله ی زیاد و آگاهی نسبت به مشکلاتی که احتمالا همشهریان سفیدپوستش به خاطر دفاع از یک مرد سیاه پوست برای او و فرزندانش ایجاد می کنند, آن را می پذیرد؛ چرا که می داند احتمالا هیچ وکیل دیگری چون او بی طرفانه به این موضوع نگاه نمی کند و ممکن است با کم کاری در دفاع از متهم، باعث مجرم شناخته شدن او بشود.

تعامل پدرانه ی آتیکاس با فرزندانش نیز در نوع خود جالب است. آتیکاس در قسمتی از فیلم، به فرزندانش می گوید:

"وقتی پدرم به من اسلحه داد رو به خاطر میارم. اون بهم گفت نباید به سمت هیچ وسیله ای داخل خونه نشونه برم. اون گفت که میدونه در نهایت وسوسه ی شکار پرنده ها در من بیشتر میشه و من می تونم به هر پرنده ای که میخوام شلیک کنم، به جز مرغ مقلد. کشتن مرغ مقلد گناه محسوب میشه.

جم: چرا؟

چون کار مرغ مقلد فقط اینه که آواز بخونه تا ما لذت ببریم. اون باغ مردم رو خراب نمی کنه. تو انبارای غله لونه نمی ذاره. مرغ مقلد فقط یه کار بلده و اونم اینه که برای ما آواز بخونه."

این دیالوگ کلیدی فیلم است. در واقع "تام رابینسون" سیاه پوست و "بو رادلی" جوان خجالتی و بی آزار که در پایان فیلم هیبت یک قهرمان را به خود می گیرد، در مقام مرغان مقلد هستند که کشتن آن ها گناه است. چرا که تام تنها از روی حسن نیت و بدون دریافت هیچ  دستمزدی به میلا کمک می کرد و "بو" بدون اینکه از خانه اش بیرون بیاید و یا کسی به او روی خوش نشان داده باشد، در نهایت به نجات جان بچه ها می پردازد. در پایان عدالت به دست بو رادلی برقرار می شود؛ عدالتی که شاید خیلی دیر برپا شده باشد. 


                         



"جمع بندی"

تماشای فیلم " کشتن مرغ مقلد" برای سینما دوستان ضروری به حساب می آید.نه به این خاطر که فیلم, 3 جایزه ی اسکار را کسب کرده. نه به این علت که در لیست 100 فیلم برترAFI رتبه ی 34 را دارد. و نه حتی به این خاطر که "آتیکاس فینچ" در لیست 50 قهرمان برتر فیلم ها رتبه ی اول را به خود اختصاص داده. بلکه به این علت که به گفته ی فهرست ملی ثبت فیلم آمریکا, کشتن مرغ مقلد " از نظر فرهنگی، تاریخی و هنری یک فیلم مهم محسوب میشود." این فیلم شاید شاهدی باشد به پیشرفت ارزشمند ما در زمینه  کاهش تبعیض های نژادی. هرچند تا از بین رفتن کامل افکار پوسیده ای که یک انسان را تنها به علت نژادش مجرم می شناسند هم چنان فاصله داریم, اما نمی توان به این فیلم نگاهی انداخت و متوجه فاصله ی رضایت بخش جامعه ی کنونی با جامعه ی چندین دهه پیش نشد. در واقع این فیلم جزو سواد سینمایی وعمومی ما محسوب می شود.


پایان



نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی