هنر هفتم

نشریه تخصصی سینما

هنر هفتم

نشریه تخصصی سینما


📚" کی پاراگراف دوم رو می خونه؟!"

🖋شهرزاد شالبافان


"منشی همه کاره ی او" فیلمی به کارگردانی هاوارد هاکس محصول سال 1940 است. این فیلم یکی از آثار برجسته در ژانر کمدی اسکروبال است که بسیاری آغاز این ژانر را با فیلم "یک شب اتفاق افتاد"(1934) فرانک کاپرا قلمداد می کنند. کلمه ی اسکروبال به مسخرگی و لودگی اشاره می کند که ویژگی مشترک فیلم های این ژانر است. این ژانر که بیشتر به علت شرایط اقتصادی و اجتماعی آمریکا شکل گرفته بود تا سال 1942 رونق داشت. در آن سال ها آمریکا در رکود اقتصادی و درگیر جنگ جهانی دوم بود و این کمدی ها مانند مسکن برای مشکلات مردم عمل می کردند.


داستان فیلم درباره ی یک روزنامه نگار  است که هر حیله ای را به کار می برد که همسر سابق و یکی از بهترین کارمندانش را از ازدواج مجدد و استعفا از شغلش منصرف کند.

از دیگر ویژگی های ژانر کمدی اسکروبال حضور زنی قدرتمند و بااراده است که همین مسأله انتخاب "رزالیند راسل" را برای ایفای نقش هیلدی مناسب می کرد. او با قد بلند و فیزیک بدنی مناسبش توانست شمایل یک روزنامه نگار سرسخت و ماجراجو را به خوبی ترسیم کند. در طرف مقابل او "کری گرانت" قرار دارد که نیمی دیگر از بار کمدی فیلم را با دروغ ها و کلک هایش بر دوش می کشد.


با توجه به زمان نسبتا کم فیلم (1ساعت و 30 دقیقه) ممکن است این طور به نظر برسد که احتمالا کارگردان داستان پرماجرایی را برای روایت در دست نداشته, در حالیکه فیلم سرشار از ماجراها و اتفاقات گوناگون است؛ از حکم اعدام و فرار از زندان گرفته تا رفتار سیاست مداران در زمان انتخابات. هر چند فیلمساز هیچ کدام از این موضوعات را جدی نمی گیرد و تنها به زدن طعنه ای تلخ به به این موضوعات اکتفا می کند.تمام این ماجراها با ریتم بسیار بالایی رخ می دهند و دیالوگ های نیش دار و خلاقانه یکی پس از دیگری به سمت تان پرتاب می شوند!


از ویژگی های فیلم، در کنار هماهنگی جذاب گرانت و راسل، می توان به نشان دادن فضای ژورنالیستی و بی رحمی های آن اشاره کرد. "هیلدی" بعد از مدت ها کار کردن در قامت یک روزنامه نگار، شغلش را اینگونه توصیف می کند:

"یه ژورنالیست؟ یعنی چی؟ دید زدن از تو سوراخ کلید؟ تعقیب ماشین آتش نشانی؟ نصف شب بیدار کردن و سوال پیچ کردن مردم؟ یواشکی از پیرزن مردم عکس گرفتن؟ همه ی اینا رو خودم بلدم، والتر! عین سگ کار کنی که چندرغاز بذارن کف دستت. که چی بشه؟"


جالب است بدانید این فیلم از نمایشنامه ای به نام "The Front Page" اثر "بن هچت" و " چارلز مک آرتور" برگرفته شده که هر دو در جوانی در حرفه ی روزنامه نگاری مشغول به کار بودند و به این حوزه و مشکلات آن آگاهی کامل داشتند. روزنامه نگارهای این فیلم بی توجه به احساسات فردی که در شرف اعدام است، تنها به دنبال یافتن خبری داغ و جذاب از او و نامزدش هستند و نه تنها به دیگران که به یکدیگر نیز فرصت حرف زدن نمی دهند.آن ها مدام میان حرف دیگری می پرند و حتی گاهی همگی شان با هم صحبت می کنند. تخمین زده شده که در اکثر فیلم ها در یک دقیقه 90 کلمه دیالوگ گفته می شود در حالیکه در این فیلم 240 کلمه در دقیقه گفته می شود!

 در ابتدای فیلم که هیلدی نزد والتر می رود تا به او بگوید در شرف ازدواج است، فکر می کنیم که این رابطه پایان یافته است و این والتر است که به اشتباه فکر می کند امیدی وجود داردو تقلا می کند. اما هر چه در فیلم به پیش می رویم باورمان به اشتباه بودن ازدواج هیلدی بیشتر می شود. او باهوش تر و سرزنده تر از آن است که با مردی مهربان اما کودن ازدواج کند. هیلدی به واسطه ی شغلش با تمام حقه بازی های روزنامه نگاران آشناست و همچون یک مادر، و نه همسر، نامزدش را از دردسرهای پیش آمده نجات می دهد.


یکی دیگر از جنبه های فیلم، اشاره اش به رفتار سیاست مداران در نزدیکی انتخابات است که البته با توجه به شرایط دهه ی 30 آمریکا به تصویر درآمده و شاید برای مخاطب ایرانی امروز چندان روشن نباشد. با این حال همگی ما و در هر زمانی از رفتارهای ضد و نقیض و نه چندان اخلاقی سیاست مداران برای جلب توجه عموم مردم آشنایی داریم.

بد نیست اشاره ی کوچکی هم به رابطه ی "ارل ویلیامز" متهم به قتل و نامزدش "مالی مالوی" داشته باشیم که هردو افرادی ضعیف در جامعه ی خود تلقی می شوند. این دو در تمام زندگی شان مورد بی توجهی قرار می گیرند و تنها زمانی صدای شان شنیده می شود که نفعی برای دیگران داشته باشد. مالی زنی مشکل دار به نظر می رسد که توجهش به بی آزاری و مظلومیت ارل ویلیامز جلب می شود اما از بخت بد، ارل به علت قتل یک پلیس، مجرم شناخته می شود؛ جرمی که از آدم بی عرضه ای چون ارل بعید به نظر می رسد. 


در پایان, همان چیزی را می بینیم که از ابتدا انتظار دیدنش را داشتیم. یک پایان خوش برای شخصیت های اصلی و البته همراه با هیلدی این نکته ی نگارشی را هم از والتر یاد میگیریم که همیشه مطالب مهم را در پاراگراف اول بنویسیم ; چون حقیقتا "چه کسی پاراگراف دوم روزنامه را می خواند؟"


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی