هنر هفتم

نشریه تخصصی سینما

هنر هفتم

نشریه تخصصی سینما

📚کامپوزر سینما/کریشتوف کیشلوفسکی

✔منتشر شده در نشریه دانشگاهی ۳۰نما / شماره هفتم

🖋مرتضی بنابی


چگونه می توان درباره اش نوشت ؟

کسی که از پیچیدگی های اخلاقی دوران معاصر حرف می زند ، قضاوت نمی کند ، مرزی بین خوبی و بدی مشخص نمی کند و نشان می دهد در کنار روزمرگی و دوندگی برای رسیدن به پول و مقام ، در کنار نگرانی ها و بلندپروازی ها ، چیزی هم هست که ما گمش کردیم ؛ آرزو ، عشق ، مدارا ، درد ، رنج ... ، که نمی شود با بی اعتنایی از کنارش گذشت؛ اگر مارین کارمیتز این چنین در وصفش فغان می زند ، بنابراین با یکی از بهترین های سینما مواجه هستیم کسی که -غیرممکن را ممکن ساخت- احساسات و زندگی درونی انسان را بر پرده سینما به تصویر کشید . سبک اکسپرسیونیستی در   آبی -سه گانه رنگ ها- در هم تندیدگی هزل و جدیت در فیلمنامه سفید، دیدگاه اگزیستانسیالیستی اش در زندگی دوگانه ورونیکا و یا تنومندی سبک موسیقی پرایزنر همه و همه سبب شد تا بتواند به شخصیت های داستانش -هرچه بیشتر- نزدیک شود و اندیشه ها و نا اندیشه های آنان را بکاود.


دنیای زیبای آثار کیشلوفسکی ، این تجربه های فوق العاده از احساسات درونی انسان ، ژرف اندیشی اش نسبت به هرآنچه که حقیقت دارد ، هرگز تحقق نمی یافت چنان که پشت وی به محبوب اش ادبیات گرم نبود . مدیوم هنری که وجه داستانی اش تخیل را شکوفا می کند و فیلمساز با بهره مندی از آن، داستان می گوید و مخاطب را همراه می سازد. او می گوید: هدف این است که آنچه را در درون ما قرار دارد ، به تصویر بکشیم ، اما راهی برای تصویر کردن آن وجود ندارد. برای ادبیات این موضوع عالی است. این احتمالا تنها موضوعی در جهان است که این وضعیت را دارد ، ادبیات بزرگ نه تنها می تواند به موضوع نزدیک شود ، بلکه در موقعیتی قرار دارد که می تواند آن را توصیف کند. 

اگر، در آثارش، همواره در صدد پاسخ به این پرسش که 《چگونه زندگی کنیم؟》 برآمده است پس می توان دلیل محکمی بر چرایی خلق داستان هایی بر اساس نگرش های ادبی در کارنامه هنری اش یافت. چنان که مارسل پروست بر این عقیده است که: زندگی واقعی که سر انجام در روشنایی نمایان میشود ، و تنها زندگیمان که به تمامی زیسته می شود ، ادبیات است. چنان چه اگر در مقام یک مخاطب می توان پُلی از دنیای خویش به دنیای وصف ناپذیر راستین آثار کیشلوفسکی پدید آورد و خود را در حضور ارزش ها ، باور ها و احساسات درونی شخصیت ها یافت و این موارد بیش از پیش باورپذیر تر و قابل لمس تر برایمان باشد تنها دلیلیش دیدگاه عصیانگرانه ادبی مؤلف است که به موجب آن هستی و واقعیت را به چالش می خواند و باید پذیرفت که "زندگی در پرتو ادبیات بهتر شناخته و بهتر زیسته می شود."



نقش فرم در آثار


" تعهد به فرم ، پیش شرط هرگونه آفرینش معناست ؛ فرم است که 

موضوع -و مایه- را به محتوا ارتقا می دهد. " به این چند خط که از الکساندر آستروک نقل شده است دقت کنید:

هنر سینما ، هنر بیان تصویر است و باید در عین ناطق بودن سکوت اختیار کند تا در بیان بصری موفق شود . اساس هنری سینما ، دستیابی به یک فرم بصری بیانیست. سینمای ناطق از طریق هنرِ چیزی نگفتن به آشکارسازی و بیان دست می یابد .-برگردان علی فرهمند-

 این دقیقا همان چیزیست که آثار کیشلوفسکی –بخصوص چند فیلم آخر- تحت تاثیرش قرار گرفته است. کیشلوفسکی تا جایی که ممکن است شخصیت های داستانش را به سکوت وا می دارد و کاملا عامدانه از تکنیک به منظور پیشبرد فرم بیانی خود استفاده می کند. کیشلوفسکی به دوربینش اجازه می دهد شجاعانه به دنیای شخصیت هایش وارد شود و از طریق فضاسازی و خلق لحظه های گیرا و تاکید بر جزئیات به ظاهر بی اهمیت و تبدیل آنها به موتیف های کلیدی سبب رجعت فیلم هایش به احساسات انسان ها و برگشت آنها به درد مردم ، می شود. 




این سازماندهی دقیق بصری را می توان به وضوح در آثارش مشاهده کرد ؛ برای مثال، کیشلوفسکی در زندگی دوگانه ورونیکا به راحتی با خلق پراپ –پراپ:اصطلاحی وام گرفته از میزانسن تئاتری؛ وقتی یک شئ در صحنه نقش فعالی در کنشهای در حال حدوث می یابد، به آن شئ پراپ می گویند.- 《چه》 را به 《چگونه》 استحاله می دهد و به فرم بیانی مد نظر خود دست پیدا می کند.

 نمونه این خلق پراپ آن حلقه ای میباشد که دو کاراکتر ورونیکا و ورونیک به زیر چشمان خود می کشیدند و یا آن ماتیکی که استفاده می کردند؛ هر دوی اینها صرفا به منظور بیان در هم تنیده شدن زندگی هر دوشان است که به بهترین نحو صورت پذیرفته. اما سه گانه رنگ ها حجم گسترده تری از این دست نمونه های فرمیک بصری را شامل می شود که در غایت آنچه به تصویر انتقال یافته محصول میزانسن های هنرمندانه فیلم ساز است. در  آبی هنگامی که پزشک خبر مرگ همسر و فرزند ژولی –با بازی ژولیت بینوش- را به او می دهد ، نمای اولیهِ تار و ناواضح پزشک به مدیوم شات واضح وی منتقل می شود اما در این نما ، زاویه دید ، چشمان ژولی است که انعکاس چهره پزشک در آن دیده می شود.

از این دست تمهیدات بصری که نتیجه سبک اکسپرسیونیستی دوربین اسلاومیر ایدزیاک می باشد در طول فیلم بسیار شاهدش بودیم که این مهم می تواند موجبات به تصویر کشیدن وضعیت درونی ذهن را فراهم آورد و به روند رئالیزه کردن داستان کمک می کند. و یا در سفید در همان نماها و پلان های ابتدایی ، ریخته شدن فضله کبوتر بر روی ژاکت کارول ، مسدود شدن حساب بانکی و یا صدمه زدن به تلفن عمومی که پول او را خورده است ؛ همه ی اینها بطور غیرمستقیم مارا آماده مواجهه با یک شخصیت متزلزل می کند که با بازی بسیار عالی و بی نقص زبیگنیف زاماچوسکی تحقق می یابد.

 و یا اینکه بعدتر در قرمز آخرین فیلم وی در پلانی کاراکتر آگوست- با بازی ژان پیر لویی- همراه با جعبه سیگار وارد اتاق محل سکونتش می شود و بعد از چند دقیقه در نمایی دیگر والنتین –با بازی ایرن ژاکوب- را در سالن بولینگ در حال خوش گذرانی با دوستانش می یابیم که در همین لحظه دوربین طی یک تراولینگ آهسته از والنتین و دوستانش دور شده و بر نمایی از همان جعبه سیگار با همان برند که آگوست قبل تر در اختیار داشت ، متمرکز می شود که نشان می دهد وی چندی پیش در آنجا حضور داشته؛ در اینجا جعبه سیگار را می توان بمثابه یک پراپ در نظر گرفت و خلق آن در این چند نما به منظور در هم تنیده شدن زندگی والنتین و آگوست است که متعاقبا در انتهای فیلم شاهدش خواهیم بود. 



اگر هنوز که هنوزِ ، پس از گذشت دو دهه از ساخت سه گانه رنگ ها همچنان موجبات همراهی مخاطب با آنها فراهم می شود تنها دلیلش همین فرم بیانیست . کیشلوفسکی مخاطبش را می شناسد و از جنس خود آنهاست . وی معنای واقعی هنرمند است؛ فرم بیانی اش بسان مفروظیست که هنر را –با همه ی ریز وکاری و کارکرد های گسترده اش- در خود جای داده است و سبب شکل گیری و حیات آن می شود که این مهم را در گرو آن ساحت خودآگاه که ماقبل فرم قرار دارد می داند؛ آری تکنیک. تکنیک در آثار کیشلوفسکی در اوج کارکرد مؤثر خود قرار دارد ؛ میزانسن را- دست کم در عناصر تکنیکی آن- که از دل همین تکنیک بیرون آمده یاری رسان لحن بیانی خود می یابد ؛ که نظیرش را در طراحی صحنه به وفور شاهد بودیم .


صحنه از مؤلفه های تاثیرگذار در آثار کیشلوفسکی می باشد که رنگ و پراپ از عناصر اصلی آن است پراپ را که پیش تر توضیح دادیم ، حال به واکاوی رنگ، از مهم ترین گزاره های لحن بیانی کیشلوفسکی می پردازیم . بر این امر واقفیم که تکرار یک موتیف رنگی در پس زمینه سبب ایجاد توازی میان مکان های مختلف می شود که زندگی دوگانه ورونیک از این قاعده مستثنی نیست. استفاده از فیلتر طلایی در فیلم برداری این فیلم صرفا به منظور بازتاب گرمای ذاتی ورونیکا و ورونیک می باشد ، و یا رنگ سبز موجود در پس زمینه که هم در پلان سکانس های ورونیکا و هم در پلان سکانس های ورونیک شاهدش بودیم همه و همه به جهت ایجاد پیوند میان زندگی هردوشان است و لاغیر. و البته در سه گانه رنگ ها  که هر سه رنگ، در خدمت بسط روایتی آثار بودند و سبب واکاوی مفاهیم احساسی شدند که هرکدام از آنها یعنی: آبی با اندوه و افسردگی؛ سفید با ازدواج و عروسی و در نهایت قرمز با عذاب و خطر پیوند خورده است.





سخن آخر...


اکنون بیش از دو دهه از مرگ وی می گذرد؛ آثاری را در حوزه هنر عرضه کرد ، با دنیای مخاطبانش همراه بود و هیچگاه خود را از آنها دور نمی دانست . دیدگاه هایی غیر هنری و بعضا اشتباه و نادرست نسبت به کارنامه هنری کیشلوفسکی از سوی سینماگران ، محفل های بحث و گفت و گو های سینمایی را تحت تاثیر خود قرار داده است که تصورات ایشان از مقوله نمادگرایی در آثار گل سرسبد مباحث این مجامع سینماییست؛ بسیاری بر این باورند که این فیلمساز لهستانی بشدت تحت تاثیر نمادگرایی-دست کم در وجه افراطی اش- بوده و ظرف هنری آثار لبریز از سبولیسم حاکم بر این مدیوم هنریست؛ اما واقعیت امر این است که کیشلوفسکی نه تنها مفهوم زده و نمادگرا نیست ، بلکه هنر را در قلمرو حس –و حیطه فرم- و درک حسی می داند . مخاطب باهوش است و هنرمند واقعی باهوش تر؛ اگر نمادگرایی و البته ظاهرسازی در میان بود هرگز موجبات برانگیختگی حس در مخاطب فراهم نمی شد و این درحالیست که وی زندگی را هم بهانه و هم داستان فیلم می دانست و همین کارکرد های رئالیزم –که وام دار کارکردهای درام می باشد – سبب شد که وی به بهترین شکل به اهدافش دست یابد؛ انسان ، احساسات و نه هیچ چیز دیگر .


۱۳ مارچ ۱۹۹۶ ، سینما یک قدم به پایان خویش نزدیک شد؛ دیگر کسی نبود که معنای واقعی غم و اندوه در آبی را به ما نشان دهد؛ دیگر کسی نبود که هزل ، جدیت ، عذاب ، شادی ، نوع دوستی و در یه کلام زندگی را صریح و آشکار برایمان بازگو کند. او حتی نتوانستبه آرزویش برسد، سیگار، فنجانی قهوه ، یک صندلی ، در شهری دور و مطالعه کتاب تمام آرزویش بود ، اما نبود که شاهد تحقق این رؤیا باشد.

 کیشلوفسکی از میان ما رفت اما نُت های نواخته شده اش بر روی خطوط حامل بر صفحه این زندگی برای همیشه جاودانه شد. 

آری ، این مدیوم هنری وام دار توست ، کامپوزرِ سینما .


《پایان》

به قلم : مرتضی بنابی


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی